جدول جو
جدول جو

معنی خشک نانه - جستجوی لغت در جدول جو

خشک نانه
نانی که بدون نان خورش خورده می شود، برای مثال چون روز گردد می دود از بهر کسب و بهر کد / تا خشک نانۀ او شود از مشتری تر نانه ای (مولوی۱ - ۸۶۹)
تصویری از خشک نانه
تصویر خشک نانه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک نانک
تصویر خشک نانک
نانی که با آرد، روغن و شکر تهیه می کردند و پس از پختن آن را خشک می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک نای
تصویر خشک نای
حنجره، عضوی غضروفی که در وسط گردن قرار دارد و حاوی تارهای صوتی است، نای گلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک جان
تصویر خشک جان
بی ذوق، بی فضل وهنر، فاقد عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک بازه
تصویر خشک بازه
شاخه های خشکی که از درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک دانه
تصویر مشک دانه
دانه ای ریز و تیره رنگ با مغزی چرب و بی طعم که مصرف دارویی دارد، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو برگفتی نوای مشک دانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ نَ)
قسمی نان که با مسکه و بادام یا پسته مخلوط باشد بشکل هلال. نانی از آرد خالص گندم و روغن و کنجد و شکر و بادام. خشکنانک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خشکنانج. خشکنانه. رجوع به خشکنانج و خشکنانه شود: و چندان اطعمه غریب بر آن سماط بود که در حصر... نگنجد و در میان تلی عظیم از حلاوی و خشکنانک برهم ریخته بود چنانکه مرد ایستاده در پس آن نمی نمود. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
(وُ نَ / نِ)
ون را گویند که چتلاقوچ باشد، و آن را به عربی حبهالخضراء خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). چاتلانقوش که میوۀ درخت بنه است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ نَ)
مشکدان و آوندی که در آن مشک نهند: کان لعلی بن الحسین (ع) مشکدانه من رصاص معلقه فیها مسک فاذا اراد ان یخرج و لبس ثیابه تناولها و اخرج منها فمسح به. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ فَ / فِ)
گیاهی است که دانه و تخم آن بمانند مشک خوشبوی می باشد. (برهان). نام گیاهی است که دانه و تخم آن به مانند مشک خوشبو باشدو همان مشکک است. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشک زمین. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). وجه تسمیه به مناسبت شکل خاص میوۀ خطمی عطری است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ کِ فَ / فِ)
مشک خالص و بی غش. (برهان) (آنندراج). مشک خالص. (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) :
زر به خروار و مشک نافه به کیل
وز غلام و کنیز چندین خیل.
نظامی (هفت پیکر ص 132).
و رجوع به مشک و مشک ناب و دیگر ترکیبهای مشک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
محل زندگی خوک. جایی که خوک را در آن نگاهداری می کنند:
بیت المقدس است دل تو بنور دین
وه تا نه خوک خانه کند کافر فرنگ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ نَ / نِ)
خانه ای که ازنی بوریا سازند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خانه ای که بر در و پنجرۀ آن خارشتر بندند و آب بر آن پاشند تا هوا و نسیم سردبدرون آن آید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : همی بینیم که مردمان مرگرمای سخت را بشتافتن بخانه ها و زمین کنده و خشن خانه ها و خوردن طعامها و شراب که حرارت طبیعی را از تراکیب مردم دفع کند... دفع همی کنند. (جامعالحکمتین ص 71 از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ / زِ)
پوست درخت. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، شاخهای خشکی را گویند که از درخت بریده باشند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حالت خشک جان بودن. حالت عاشق نبودن. بدون عاشقی:
اگرم جفا نماید ز برای خشک جانی
بوفای او که جانم هم از آن بدر نیاید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ عِ)
کنایه از مرکبی که فرمان بردار نباشد و سرکشی کند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ / نِ)
خانه ای که از خشت بنا شده باشد:
شه در این خشت خانه خاکی
خشت نمناک شد ز غمناکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
کنایه از مردم متکبر باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج). کنایه از مردم متکبر و ممسک باشد. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) :
چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کد
تا خشکنانۀ او شود از مشتری ترنانه ای.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نان خشک. نان ته ماندۀ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف) :
همی دربدر خشک نان باز جست
مر او را همان پیشه بود از نخست.
ابوشکوربلخی.
یا حبذا الکعک بلحم مثرود
و خشکنان مع سویق مقنود.
راجز
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ)
علی بن وصیف ابوالحسن کاتب بغدادی یکی از بلغاء راستین است، او کتب بسیار تألیف کرده عبدان اسمعیلی دوست و انیس او همه را انتحال کرده و بخود نسبت داده است. چنانکه از نام او خشکناکه معلوم میشود او ایرانی بوده و کتاب ’النثرالموصول بالنظم’ و کتاب ’صناعهالبلاغه’ و کتاب ’الفوائد’ ازاوست و نیز دیوان شعر دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشک نافه
تصویر مشک نافه
مشک دانه توضیح وجه تسمیه بمناسبت شکل خاص میوه خطمی عطری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسک دانه
تصویر خسک دانه
تخم کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک بازه
تصویر خشک بازه
شاخه های خشک که از درخت برند، پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
دانه های خطمی معطر که سیاه رنگ و باندازه عدسی است و بسیار خوشبو میباشد مشک نافه. توضیح از دانه های این گونه خطمی در عطر سازی استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنانک
تصویر خشکنانک
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنانج
تصویر خشکنانج
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک جان
تصویر خشک جان
بی ذوق، بی فضل بی هنر بی معرفت، آنکه از عشق بیخبر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک جانی
تصویر خشک جانی
عمل و حالت خشک جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشک دانه
تصویر وشک دانه
چاتلانقوش را گویند که میوه درخت بنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشک دانه
تصویر هشک دانه
خسم دانه تخم کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک جان
تصویر خشک جان
((خُ))
بی هنر، بی فضل، بی خبر از عشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک بازه
تصویر خشک بازه
((خُ. زِ))
شاخه های خشک که از درخت ببرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک نای
تصویر خشک نای
حلقوم
فرهنگ واژه فارسی سره